دو گفتگو - چند ماه پيش از درگذشت نورالدين كيانوری، از سوي راديو ايرانيان مقيم آمريكا، يكي از گزارشگران بنام آقاي "شهنواز" به خانه وي و مريم فيروز در تهران تلفن كرده و خواهان گفتگوئـي تلفني با آنها شد. نوار اين مكالمه و درخواست، همان موقع از راديوي مذكور پخش شد.

     پس از درگذشت نورالدين كيانوری، از سوي همين راديو، يكي ديگر از گزارشگران و تهيه‌كنندگان راديوي مذكور بنام "عليرضا ميبدي" به خانه مسكوني مريم فيروز و نورالدين كيانوري تلفن كرده و گفتگوي كوتاهي با مريم فيروز انجام داد. اين گفتگو نيز، كه ظاهرا  48 ساعت بعد از حادثه انجام شده، بلافاصله از اين راديو پخش شد.

 

گفتگو با "مريم فيروز" پيرامون آخرين لحظات حيات"نورالدين كيانوری!"

 

اگر عمر ياري كند،

حرف‌های كيانوری

را خواهم نوشت!

 

ميبدي: حال شما چطور است؟ مي‌دانم كه نبايد خوب باشد!

مريم فيروز: حالم اينطور است كه كوشش مي‌كنم روي دو پا بمانم. حال خوب فرق دارد با اين حال.

ميبدي: آقاي كيانوري در منزل فوت كردند؟

مريم فيروز: بله! البته، يك چند وقتي بود، دو سه هفته‌اي بود كه حالش خوب نبود. صبح بلند شد رفت حمام، من احساس كردم كه حالش سنگين است، آورديمش توي اتاق و گذاشتيم روي يك تخت، اما ديگر رفته بود!

ميبدي: آخرين حرف‌هاي ايشان چه بود؟

مريم فيروز: من آخرين حرف‌هايـي كه شنيدم از او، درباره كارهاي سياسي بود، ما خيلي با هم حرف مي‌زديم، او فوق‌العاده علاقمند به اين انقلاب بود و تمام دردش هم اين بود كه چرا آنطور كه دلش مي‌خواهد نمي‌تواند خدمت كند. البته تا آنجا كه توانسته بود گفته بود، نوشته بود و تمام كوشش او اين بود كه اين انقلاب هر چه بيشتر شكوهمند و شكوفا باشد. چنين حالتي را داشت. هميشه، هر دوي ما كه صحبت مي‌كرديم از پيشرفت‌ها و از دردها مي‌گفتيم و باز دلخوش بوديم كه انقلابي به اين بزرگي شده و مردم با اين نيرو و با اين علاقه دنبال اين انقلاب هستند كه به ثمر برسانند. البته در خيلي جاها تا حدودي به ثمر رسيده، ولي آنجور كه شايسته و بايسته است، طبيعي است در اين دوران كوتاه نمي‌توانست باشد.

         "كيا" مردي بود فعال و فوق‌العاده علاقمند به كشورش، فوق‌العاده علاقمند به كارش. من وقتي با او آشنا شدم 26 سال داشتم و كيا دو سال از من جوانتر بود. مي‌ديدم كه با چه نيرويي كار مي‌كرد.

         وقتي من با او آشنا شدم گفتم كه مي‌خواهم انتقام خانواده‌ام را از شاه بگيرم. او برادر مرا كشته بود، پدر من بر اثر فشارهايي كه به او وارد مي‌شد، مرده بود. كيا به من گفت نگو انتقام خودم را از شاه بگيرم، ما بايد انتقام يك ملت را از شاه بگيريم. بعد از اينكه او اين حرف را زد و من رفتم توي مردم ديدم حق با كياست و برگشتم از اينكه انتقام شخصي بگيرم.

         آن موقع، تنها حزب و سازماني كه واقعا تصميم داشت با شاه و سلطنت مبارزه كند، حزب توده بود، بقيه همه سلطنت را قبول داشتند، تنها حزب توده بود كه هدفش براندازي سلطنت و خودكامگي بود.

براي من اين مهم است كه مردم خودشان بلند شوند، خودشان احساس كنند كه شاهند، همه كاره‌اند. من وقتي به حزب رفتم كه مي‌ديدم در اين مملكت زن‌ها چقدر بي حق هستند، دختر هيچ جا حساب نمي‌شد.

ميبدي: من مي‌خواهم درباره زندگي شما سؤال كنم. بخشي از زندگي شما در اتحاد شوروي گذشت، بخشي در كشورهاي بلوك شرق، بخشي در زندان و تا آنجا كه من شنيده‌ام بخشي در خانه‌هاي امنيتي گذشت تا به امروز.

مريم فيروز: من نميدانم منظور شما از خانه‌هاي امنيتي چيست؟

         الان برايتان مي‌گويم. ببينيد! در گذشته وقتي ما با هم ازدواج كرديم، چيزي نگذشت كه حزب را غير قانوني اعلام كردند و ما فرار كرديم. يعني خانه به خانه و در به در، و خوشبختانه كيا توانست از ايران خارج بشود، من سال‌ها در ايران ماندم. خانه همين كارگران، خانه همين زن‌ها. هرشب من خانه يكي بودم. اينها در نهايت بزرگواري و انسانيت با مهمان‌نوازي مرا مي‌پذيرفتند، غذا مي‌دادند، لباس مي‌دادند. (متاسفانه مصاحبه كننده رشته كلام را بريده و سؤال ديگري مطرح مي‌كند!)

ميبدي: چه مدت در آلمان دمكراتيك بوديد؟

مريم فيروز: ما بعد از شوروي رفتيم به آلمان دمكراتيك و حدود 8-7 سال درآنجا بوديم. من معذرت مي‌خواهم، دقيق نمي‌توانم بگويم، الان آنقدر آشفته هستم كه نمي‌توانم دقيق بگويم. ما رفتيم در آلمان دمكراتيك و زندگي در آنجا شروع شد. در آنجا من در دانشگاه تدريس فرانسه كردم. كيا هم كار مي‌كرد و ما زندگي خودمان را خودمان اداره مي‌كرديم.

ميبدي: يكي از اتهاماتي كه به آقاي كيانوري مي‌زنند، اينست كه ايشان عضو كا.گ. ب بوده است.

مريم فيروز: اينها اتهاماتي است كه مي‌زنند. كيا آنچنان علاقمند به ايران بود كه همكاري با كا.گ.ب كه سهل است با هر جاي ديگري هم اگر به نفع ايران بود، مي‌كرد، اما او با كا.گ.ب همكاري نداشت.

ميبدي: الان در آنجا چه خبر است؟

مريم فيروز: الان چه خبر است؟ خبر اينست كه آقاي خاتمي تلاش مي‌كند همه را به هم نزديك كند. كوشش مي‌كند كه مردم آن شخصيتي را كه دارند، بدست آورند.

ميبدي: منظور ما عكس‌العمل دولت است!

مريم فيروز: من هيچ كس را نديده‌ام و خبري هم ندارم. در اين دو روزي كه او فوت كرده با هيچكس تماس نداشته‌ام، اما مي‌دانم، با تجربه‌اي كه دارم ، از اين حادثه عده‌اي متاثرند و عده‌اي هم شاد. نه فقط در دولت بلكه در همه جا.

ميبدي: روزنامه‌ها چيزي نوشته‌اند؟

مريم فيروز: هنوز كه دو روز گذشته نه! من خبري نشنيده‌ام. امروز ممكن است بنويسند.

ميبدي: شما پا به پاي انقلاب پيش رفتيد تا آن شبي كه 8 هزار نفر از نيروهاي حزب را دستگير كردند. شما چه احساسي داشتيد؟

مريم فيروز: والا، ما خودمان هم زنداني شديم. من 10 سال زندان بودم. من خيلي رنج كشيدم. دخترم را هم گرفتند.

         ببينيد! من آدمي بودم كه سنم هم ياري مي‌كرد. انقلاب‌هاي دنيا را خيلي خوانده بودم. از انقلاب بزرگ فرانسه، انگلستان، آلمان. بنابراين، اين برخوردها و اين تحولات خيلي طبيعي است در يك انقلابي كه زير و رو مي‌كند. شما مي‌دانيد انقلاب ايران چه كرده؟ مثل انقلاب بزرگ فرانسه زير و رو كرده!

ميبدي: فكر نمي‌كنيد كه دچار خوش خيالي شده بوديد در باره انقلاب اسلامي و بـه همين دليل دستگير شديد؟

مريم فيروز: من خيلي هم سربلندم كه به اين انقلاب علاقمند بودم، خدمت كردم و امروز هم هر كاري كه از دستم بربيآيد براي اين انقلاب مي‌كنم.

ميبدي: فكر نمي‌كنيد آن 8 هزار نفر

مريم فيروز: اجازه بدهيد، يا شما حرف بزنيد يا من!

         من كتاب زياد خوانده‌ام، بخصوص به تاريخ انقلاب‌ها خيلي علاقمندم. خواهش مي‌كنم از شما كتاب‌هاي مربوط به انقلاب‌ها را برويد بخوانيد. ملكه فرانسه و خانواده‌اش را گردن زدند، مال انگلستان را كشتند، چقدر خونريزي شد و تازه ناپلئون چون آمد. تا او برود و تا بخواهد دمكراسي به فرانسه برسد. برويد در ويتنام ببينيد چه خبر است. تحول كار يك روز و دو روز نيست. انقلاب مي‌شود، خون ريزي مي‌شود، يكبار بر مي‌گردد، دوباره بر مي‌گردد. من به شما توصيه مي‌كنم كه انقلاب ها را بخوانيد و ببينيد كه انقلاب ايران باز آرام‌تر بود. من عقيده‌ام اينست، نه خيال كنيد كه چون در تلفن حرف مي‌زنم اين را مي‌گويم. جانم را هم بدهم اين را مي‌گويم. بدبختانه اين حالت و طبيعت انقلاب است.

         من مي‌دانم شما چه مي‌گوييد، خود من دلم خون است، شخصا دلم خون است، ولي از اينكه انقلاب سلطنت چند هزار ساله را ريشه كن كرده،خوشحالم، و البته بدون اين چيزها نمي‌شد.

         آقايان، اين را ببينيد! سلطنت يعني اينكه يك نفر آن بالا بنشيند، مفت بخورد، مفت بچرخد و عده‌اي دورش از اين مفت خوري استفاده كنند، فعلا كنده شده و اين بزرگترين دستآورد اين انقلاب است.

ميبدي: آقاي كيانوري كتاب خاطراتي هم از خودشان بجا گذاشته‌اند؟ نوشته‌اي، چيزي در منزل داريد؟

مريم فيروز: والا خودتان توجه مي‌كنيد كه در اين دو، سه روز من خيلي گرفتار بودم. هنوز اين دو سه روزه نوشته‌هاي او را زير و رو نكرده‌ام. دارد، خيلي چيزها دارد. (ضمنا) آنقدر با من آزاد حرف مي‌زد كه اگر فرصت داشته باشم، اگر جان داشته باشم و اگر نيرو به اندازه كافي داشته باشم، دلم مي‌خواهد آن چيزهايي كه او گفته بنويسم. او به اين انقلاب فوق‌العاده علاقمند بود.

ميبدي: ولي انقلاب به ايشان علاقمند نبود!

مريم فيروز: مگر راجع به معامله در بازار صحبت مي‌كنيم كه تو اينقدر بده، من اينقدر مي‌دهم؟

ميبدي: ايشان شيفته آيت‌الله خميني بود، در حاليكه بعدا ثابت شد آيت‌الله خميني ايشان و شما را زياد دوست نداشت و هر دوتان را هم دستگير كردند.

مريم فيروز: ببينيد! شماها آدم‌هاي عجيبي هستيد. انقلاب كه بده بستان نيست. من همان موقع به بچه‌هاي خودم، كه با هم كار مي‌كرديم (در سازمان دمكراتيك زنان) مي‌گفتم كه هر كس كه به آتش نزديك‌تر است، زودتر مي‌سوزد. ما خيلي نزديك بوديم. ما خيلي كوشش كرديم. طبيعي است با يك طرز فكر غير آنها، طبيعي بود كه اين آتش دامن ما را مي‌گيرد. آنچه بر سر كساني آمده، بخاطر انقلاب نيست، افراد هستند. باز هم توصيه مي‌كنيم برويد تاريخ انقلاب‌ها را بخوانيد. بايد درست قضاوت كنيم، نه از روي احساسات خودمان. من زنم، مادرم، به شماها مي‌گويم كه قضاوت هاي خودتان را درست، انساني و با شخصيت بكنيد.

ميبدي: شما اجازه بدهيد كه باز هم تلفن كنيم و گفتگو كنيم، مخصوصا اگر يادداشت‌هايي از آقاي كيانوري پيدا كرديد، براي ما بخوانيد.

مريم فيروز: من مي‌گردم، چيزهايي را جمع مي‌كنم، خواهم خواند. اما بدانيد كه ما خيلي زجر كشيديم براي اين انقلاب، شما فكر نكنيد كه من در پر قو خوابيده‌ام. خير!

ميبدي: 10 سالي كه در زندان بوديد، در كدام زندان بوديد.

مريم فيروز: اول در زنداني كه نزديك ميدان توپخانه است، ( 3هزار) بودم، شكنجه شدم و هزار بلا بر سرم آوردند، بعد رفتيم به اوين. به خواست خودم رفتم در يك سلول انفرادي و به قول خودشان در يك اتاقك 6 متري. در اين اتاقك، سال‌ها من زندگي كردم. رفتار كارمندان، رفتار زندانبان‌ها و بخصوص مردي از رؤساي زندان فوق‌العاده با من انساني بود. البته اين هم از دولتي سر فرمانفرما بود.

ميبدي: خيلي سپاسگزاري مي‌كنيم و موافقت كنيد كه بعدا بازهم تلفن كنيم.

مريم فيروز: موفق باشيد. من چيزي نگفتم كه به ديگران نگفته باشم. از شماها تمنا مي‌كنم كه اين انقلاب به اين بزرگي را با واقع بيني ببينيد. نه با احساسات، احساسات به درد نمي‌خورد، احساسات شما را عميقا درك مي‌كنم، خودم هم دارم. شما فكر نكنيد مشكلات كم است!

 

 

مقاله در فرمات PDF :